و اما جنسیت نی نی
6ماه ونیمه بودم که وقت دکتر داشتم بابا ابی هم هنوز 01 بود با مامان مهین رفتیم پیش دکتر رباطی .این دفعه خودش گفت برو بخواب تا سونوت کنم .پاهام از هیجان می لرزید وقتی دکتر سونو کرد رو کرد به مادر و گفت خانم برید واسش کت و شلوار بخرید از اونجایی که مامان مهین خیلی دلش می خواست نی نی دختر باشه گفت خانم دکتر یعنی چی؟تو رو خدا درست نگاه کنید ولی خانم دکتر گفت نه من صد در صد مطمِن هستم من از خوشحالی نمی دونستم چه کار کنم نزدیک بود غش کنم آخه من و بابا ابی آرزومون بود که پسر باشه تا از مطب آمدیم بیرون به خاله مهرناز و دایی مهدی خبر دادیم .دایی مهدی هم مثل مامان مهین خیلی تو ذوقش خورد (راستی ما هممون تا اون روز فکر می کردیم نینی دختر باشه البته من ...
نویسنده :
مادر مهروش
2:00
....
٨ ماهه بودم و حالت تهوع های من همچنان ادامه داشت و روزگارم را سیاه کرده بود. اولین باری که پیش دکتر رفتم تا من و دید گفت سعی کن زیاد پر خوری نکنم (به خاطر اضافه وزنی که داشتم) حالا که ٨ ماه را داشتم تمام می کردم می گفت تو را به خدا کمی غذا بخور نی نی خیلی کوچیکه.وزن نی نی گل در پایان ٨ ماهگی ٨٠٠/١ بود ...
نویسنده :
مادر مهروش
1:59
تیر 1390
اول تیر ماه بود که مدرسه ها تعطیل شده بود و کار من هم به پایان رسیده بودو بابا ابی هم از عسلویه اومده بود شیراز که واسه تولد دو سالگی اقا سپهر جشن گرفتیم وکلی به اقا سپهر خوش گذشت. فردای اون روز ٣ تایی عازم تهران شدیم البته این دفعه به مدت یک ماه قرار بود بمونیم.بابا ابی چند روزی که پیشمون بود حسابی گردوندمون توی تهران و بعد از اینکه بابا ابی رفت زحمتمون حسابی افتاد به دوش مامان مهری و بابا علی .تو این مدت که تهران بودیم خاله مهناز (خاله بابا ابی ) با عمو حمید و اتنا جون هم از همدان امدن پیش ما دایی داوود (دایی بابا ابی )و زن دایی مریم و غ...
نویسنده :
مادر مهروش
1:58
علایق سپهر در دو سالگی
کامیون- اتوبوس - کمپریسی - قطار - جرثقیل - تریلی - نقاشی کردن - وسایل برقی و علاقه شدید به سیم کشی داره هر گونه ماشین سنگین یا شاسی بلند(تا یه ماشین شاسی بلند میبینه میگه مادر از اینا بخر) ...
نویسنده :
مادر مهروش
1:57
عکس العمل بابا ابی
همیشه عصر ها بابا ابی از پادگان به من زنگ می زد.اون روز عصر وقتی زنگ زد بهش گفتم اگه گفتی دکتر چی گفت؟اونم پرسید چی گفت؟من : نی نی ما پسره بابا ابی که شوکه شده بود اول فکر کرد که من دارم باهاش شوخی میکنم ولی وقتی مطمئن شد یکدفعه بی مقدمه گفت خدا حافظ من جا خوردم و خیلی هم ناراحت شدم که چرا اصلا هیجان از خودش نشون نداد بعد از حدود یه نیم ساعتی دوباره بابا ابی زنگ زد و گفت مهروش اصلا نفهمیدم چه کار دارم میکنم و تا تلفن و گذاشتم بی هدف نصف پادگان و دویدم خودم هم نمی فهمیدم دارم چه کار می کنم خلاصه که اون شب از بهترین شب های زندگی من و ابی بود . ...
نویسنده :
مادر مهروش
1:49
سفر به تهران و...
دو ماهه بودم که به اصرار مامان مهری وبابا علی به تهران رفتم چون اونها هم خیلی دلشان می خواست نی نی را نازی کنن.خلاصه اولین بار بود که شیرازیها با رفتن من به تهران مخالفت می کردن می ترسیدند که مبادا تغییر اب و هوا و سوار هواپیما شدن باعث از بین رفتن نی نی بشه که با مجوزی که دکتر داد دیگه چیزی نگفتن و من راهی شدم .همیشه از دیدنشون شاد می شم طبق معمول همیشه با دنیایی صفا و محبت به استقبالم یا نه باید بگم به استقبالمون امدند .فردای اون شب بابا ابی هم از ماهشهر امد تهران و اونم برای اولین بار نی نی را بوسید.متاسفانه تو اون سفر نزدیک بود نی نی ما از بین بره که با تلاش دکتر زرندی نژاد و مامان مهری مهربون و بابا علی عزیز که موجبات استراحت...
نویسنده :
مادر مهروش
1:48
خاطرات دوران بارداری
در تاریخ ۱/۸/۸۷ بود که فهمیدم نی نی دارم روز عجیبی بود نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت؟خوشحال از وجود نی نی و ناراحت که چرا اول من.......؟(خدایا به بزرگیه خودت قسمت می دهم........) روزای خوبی بود هر چند که ..... بابا ابی ماهشهر سر کار بود و من تنها بودم .دایی مهدی از همون روزای اول شروع کرد به لوس کردن من و نی نی وتا نتیجه ازمایش رو دید سریع رفت یه خرس سفید و یه استخر بادی واسه نی نی خر ید.حساسیت های بابا ناصر هم شروع شد. ...
نویسنده :
مادر مهروش
1:47
توانایی های سپهر در 2 سال و 3 ماهگی
١-مداد را در دست گرفتن و رسم خطوط در دفتر نقاشی ٢-شناختن رنگ های : قرمز - آبی - سبز - سفید - سیاه - بنفش - صورتی - زرد - نارنجی و قهوه ای ٣-خوندن شعر توپولویم توپولو البته با کمک من ٤-شناختن ماشین های : سمند- پژو( همه مدلش) -پراید - آمبولانس - رنو - ماشین های آتش نشانی و ماشین های سنگین ٥-بلد بودن معني ٣ کلمه انگلیسی : good bye - sitdown - hello 6- تقريبا كل فاميل رو ميشناسه با در نظر گرفتن نسبت هاشون ...
نویسنده :
مادر مهروش
1:47